ندای 2ستی

تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی باشد

ندای 2ستی

تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی باشد

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست

آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگویید

دیگر نشود منتظر امشب قمر اینجاست

آری قمر آن فمری خوشخوان طبیعت

آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست

شمعی که به سویش من جان سوخته از شوق

پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم

یکدسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست

هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا

جایی که کند ناله ی عاشق اثر اینجاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش

همسایه همی سرکشد از بام و در اینجاست

ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش

ای بی خبر آخر چه نشستی خبر اینجاست

آسایش امروزه شده دردسر ما

امشب دگر آسایش بی دردسر اینجاست

ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام

برخیز که باز آن بت بیدادگر اینجاست

آن زلف که چون هاله برخسار قمر بود

باز آمده چون فتنه ی دور قمر اینجاست

ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید

کامشب قمر اینجا قمر اینجا قمر اینجاست

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۴۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۳
ارديبهشت

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این درد آشنا دیوانه است

می روم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتر از من میشوی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخورد های سرد را

می رسد روزی که بی من سر کنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی....

۱۳
ارديبهشت

گاهی وقتا زندگی به اون قشنگی که فکر میکنیم نیست...

 

وقتی خوشی واسمون از در و دیوار میباره

 

غم یه گوشه نشسته و داره به حماقت ما میخنده

 

که با چه چیزایی خوشیم...

 

وقتی میخوایم باور کنیم که خوشبختیم

 

زندگی اون روی تلخشوبهمون نشون میده...

 

اون رویی که فقط دوری و جدایی و فاصله معنی شه...
۱۳
ارديبهشت

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم
 

  اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم
 
 حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به
این روز انداخته را  خودت

  میدانی


  تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق

  دیدنم مینشینی


  در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم


  وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام


  وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر
 
  تو را داشتم


  تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام


  که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای
 
  صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را


  دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی


  عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی


  ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم


  هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را


  هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به انتظار آمدن

  دوباره منی!


  نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام


  احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه را
 
  برایت نوشته ام…


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

۱۳
ارديبهشت
 


  در کنار هم ، با هم ، میساختیم رویای شیرینی که همیشه در سر داشتیم


  تو میگفتی از آرزوهایت ، من مینشستم به پای حرفهایت


  حس همیشگی من ، همان احساس قلبی تو است


  لحظه های ناب من در اعماق قلب مهربان تو است


  ساده تر مینویسم ، ساده تر حرف دلم را به تو میگویم تا لحظه هایمان نیز

 

  صاف وساده بگذرد


  بیش از هر چیز بودنت مرا آرام میکند، وقتی نگاهم میکنی چشمهایت مرا

  خوشحال میکند


  کاش میشد زندگی همیشه اینگونه بود، نه درد دوری ، نه بی قراری و انتظار

 

  هر زمان نیستی در کنارم، به شنیدن صدایت نیز قانعم، اگر روزی نشنوم صدای


  گرمت را،احساس بودنت در قلبم همیشه می تابد


  می تابد و لحظه هایم را گرم میکند، گاهی دستانم هوس موهای نرمت را میکند


  تا تو را نوازش کنم ، تا از قلبت خواهش کنم ، که همیشه با من بماند

  

  بماند و بخواند آواز همیشه ماندن را


  کاش میشد زندگی همیشه با هم بودن بود


  کاش میشد در کنار هم ، با هم ،به سادگی میگذشتیم از پلهای انتظار…


  من و تو با هم یکی شده ایم ، من و تو دو عاشقی شده ایم که به زندگی خواهیم


  گفت همیشه با همیم...!


۱۳
ارديبهشت

   امروز که آینه جوابش سنگ است 

    در ذهن زمانه عشق هم بی رنگ است

    هر کس که نداند تو خودت می دانی

    آری به خدا دلم برایت تنگ است . . .

 


 

    بی هیچ دلیلی “دوستت دارم”

   تا نقض کنم قانونی را که هنوز دلیل می طلبد . . .



 

     ای نشسته درخیال من، فراموشم مکن

    با فراموشی و تنهایی، هم آغوشم مکن

    زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن

     زنده ام با سوز و ساز خویش، خاموشم مکن...


۱۳
ارديبهشت

 ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم

   شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم

   در عشق که او جان و دل و دیدۀ ماست

   جان و دل و دیده هر سه را سوخته ایم 

   .

   .

   اگر امشب هم از حوالی دلم گذشتی

   آهسته رد شو

   غم را با هزار بدبختی خوابانده ام  

   .

   .

   گاه این نازک دلم ، یاد رویت میکند

   گاه با دیدار گل ، یاد بویت میکند

   گاه با دلواپسی ، در کنار پنجره 

   از هزاران قاصدک پرس و جویت میکند 

  .

  .

  زندگی تکرار فرداهای ماست / میرسد روزی که فردا نیستیم

  آنچه میماند فقط نقش نکوست / نقش ها می ماند و ما نیستیم . . .

 

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

  بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

  گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

  گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

  پرواز عجب عادت خوبیست

  ولی حیف تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

  گفتی که کمی فکر خودم باشم

  وآن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست

  رفتی تو خدا پشت و پناهت

  به سلامت بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست ...

 
                 
۱۳
ارديبهشت

"داستـان خلقـت زن..."

   وقتی یک خانم سوالی از شما میپرسد

  بهتر است حقیقت را به او بگویید

چون احتمالا به این دلیل سوال را میپرسد که

جوابش را از قبل میداند

------------------------------------------------------------

"داستـان خلقـت زن..."
  از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.
  فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی
  می‌فرمایید؟"

  خداوند پاسخ داد:
  دستور کار او را دیده‌ای‌؟

  باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی
  باشند.
  باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
  دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
  "بوسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."
  فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
  "این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش
  بفرمایید."
  خداوند گفت : نمی شود!!
  چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
  از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،
  یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."
  فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
  "اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."
  بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.
  تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند و زحمت بکشد."
  فرشته پرسید :
  "فکر هم می‌تواند بکند؟"
  خداوند پاسخ داد :
  "نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."
  آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
  فرشته پرسید : اشک دیگر برای چیست؟"
 
  اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد،
  نا‌امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."
  فرشته متاثر شد:"شما فکر همه چیز را کرده‌اید، چون زن‌ها واقعا حیرت انگیزند."
  زن‌ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می‌کنند.
  همواره بچه‌ها را به دندان می‌کشند.
  سختی‌ها را بهتر تحمل می‌کنند.
  بار زندگی را به دوش می‌کشند، ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می‌پراکنند.
  وقتی خوشحالند گریه می‌کنند.
  برای آنچه باور دارند می‌جنگند.
  در مقابل بی‌عدالتی می‌ایستند.
  وقتی مطمئن‌اند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمی‌پذیرند.
  بدون قید و شرط دوست می‌دارند.
  وقتی بچه‌هایشان به موفقیتی دست پیدا می‌کنند گریه می‌کنند.
  وقتی می‌بینند همه از پا افتاده‌اند، قوی و پابرجا می‌مانند.
  آنها می‌رانند، می‌پرند، راه می‌روند، می‌دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
  قلب زن است که جهان را به چرخش در می‌آورد.
  زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می‌دانند که بغل کردن و بوسیدن می‌تواند هر دل       شکسته‌ای را التیام بخشد.
کار زن‌ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،
  آنها شادی و امید به ارمغان می‌آورند. آنها شفقت و فکر نو می‌بخشند.
  زن‌ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.
  خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"
  فرشته پرسید: "چه عیبی؟"
  خداوند گفت:


  "قدر خودش را نمی داند . . ."
۱۳
ارديبهشت

اسمان همچو صفحه ی دل من

روشن از جلوه های مهتاب است

امشب از خواب خوش گریزانم

که خیال تو خوشتر از خواب است


خیره بر سایه های وحشی بید

میخزم در سکوت بستر خویش

باز دنبال نغمه ای دلخواه

مینهم سر به روی دفتر خویش


تن صدها ترانه میرقصد

در بلور ظریف اوایم

لذتی ناشناس و رویا رنگ

میدود همچو خون به رگهایم....

(فروغ فرخزاد)

۱۲
ارديبهشت

صدای چک چک اشکهایت
را از پشت دیوار زمان می شنوم
و می شنوم که چه معصومانه
در کنج سکوت شب ‌، 
برای ستاره ها 
ساز دلتنگی می زنی 
و من می شنوم
می شنوم هیاهوی زمانه را که
تو را از پریدن و پرکشیدن
باز می دارد آه ،
ای شکوه بی پایان 
ای طنین شور انگیر
من می شنوم
به آسمان بگو 
که من می شکنم ! 
هر آنچه تو را شکسته
و می شنوم
هر آنچه در سکوت تو نهفته


۱۲
ارديبهشت

گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم

 تا به گوش تو برسانند. می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند

غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار .

من اکنون صاحب دشتی قاصدکم.

اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک می میرند؟